خنجر این بد، به قلب من نزدی زخم
گر همه از خوب هیچ با دلتان بود،
دست نوازش به خون من نشدی رنگ
ناخنتان گر نبود دشمنی آلود.
ورنه چرا بوسه خون چکاندم از لب
ورنه چرا خنده اشک ریزدم از چشم
ورنه چرا پاک چشمه آب دهد زهر
ورنه چرا مهربوته غنچه دهد خشم؟
من چه بگویم به مردمان، چو بپرسند
قصه ی این زخم دیرپای پراز درد؟
لابد باید که هیچ گویم، ورنه
هرگز دیگر به عشق تن ندهد مرد!
۱۳۳۴
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو